گزارش خبرنگار تایم از ایران / سرزمین شگفتی ها و چشم های زل زده

خبرنگاران و توریست های زیادی به ایران بعد از انقلاب آمده اند و هر کدام برداشت خاصی از سفرشان ارائه داده اند
برخی مغرضانه و برخی شفاف و بی غرض نوشته اند به تازگی مجله تایم گزارشی به نقل از خبرنگار اعزامی شان به ایران منتشر کرده که خواندنش خالی از لطف نیست.
ترجمه این مقاله را با کمی اختصار در زیر می خوانید.
سفر ده روزه ما از شهر پرترافیک تهران شروع شد. بعد از آن راهی شیراز در 600 کیلومتری جنوب تهران شدیم و به دیدن آثار تاریخی پرسپولیس رفتیم – این شهر در سال 515 قبل از میلاد بدست داریوش ساخته شد و اسکندر مقدونی در سال 330 قبل از میلاد در پی حمله به این شهر آن را از بین برد. ( تا بحال جایی نبوده ام که بتوانم تاریخ را این طور نزدیک لمس کنم).
مقصد بعدی ما اصفهان و شهر مقدس قم بود ؛ برای رسیدن به این دو شهر از کنار تاسیسات هسته ای نطنز عبور کردیم که بیشتر شبیه یک کارخانه ماشین سازی بود.
راهنمای ما در طول سفر ساسان بود که همیشه لبخندی به لب داشت و اطلاعات و داستان های بسیار درباره حوادث تاریخی . در ابتدا هر چه اومی گفت باور می کردم ، ولی با گذشت روزها داستان های او هم طولانی تر می شد.
او از فراز و نشیب های تاریخ سه هزار ساله، صعود و سقوط امپراطوری ها و مهاجمان برای ما داستان ها می گفت. همیشه قبل از اینکه داستان جدیدی درمورد عشق، نفرت ، قدرت، خیانت ، تبعید و مرگ برای ما تعریف کند می گفت "این یک ماجرای غم انگیز و دردناک است" ، و وقتی با چهره مبهوت ما که با ناباوری به او نگاه می کردیم روبرو می شد ، می گفت "این داستان حقیقت دارد، باور کنید". هر وقت که از جلوی مغازه ها رد می شدیم، از روی سکوها و سبدهای خشکبار مشتی هم برای ما برمی داشت و در حالیکه از آنجا دور می شدیم با صدای بلند می گفت "این ها نمونه های مجانی است، فروشنده ها ناراحت نمی شوند".
در شیراز پس از دیدار از مقبره های سعدی و حافط ، ساسان بهترین فالوده محلی را برای ما پیدا کرد- فالوده یک دسر یخی با طعم گلاب است.
در ابتدا قرار بر این بود که دو شب را هم میان عشایر قشقایی چادر بزنیم. اما با توجه به خشکسالی، مهاجرت 500 کیلومتری آنها به تعویق افتاد و فقط یک خانواده از عشایر را در دشت های سرسبز یافتیم. زنان در حال پختن نان بروی آتش بودند و مردان نیز در چادر دیگری مشغول کشیدن تریاک. پس از مدتی مردان برای آماده کردن تفنگ هایشان که برای ترساندن گرگ ها از آن استفاده می کنند از چادر بیرون آمدند.
دوباره به روستا برگشتیم. کبابی آقای عباس بسیار ابتدایی و در عین حال تمیز و راحت بود. آشپزی همسرش بهترین بخش سفر بود: بادمجان با ماست و نعنا، سوپ قارچ و جو، ترشی ، کاهو و سرکه، و برای صبحانه هم چای، پنیر، گردو و میوه.
بالاتر از همه اینها مردمی بودند که در طول سفر آنها را دیدیم و به سفرمان معنا بخشیدند. گروه هایی از پسران جوان با موهای ژل زده و تی شرت های مد روز به ما لبخند می زدند و "سلام" می کردند. بعد از اینکه می فهمیدند کجایی هستیم از ما می خواستند با آنها عکس بیندازیم و من و آنت هم با لبخندی روی لب به دوربین نگاه می کردیم و عکس می انداختیم.
مردم از ما می پرسیدند که در مورد ایرانی ها چه فکر می کنیم، آیا به نظر ماایران کثیف و آلوده است، و آیا این درست است که ایران نباید به قدرت اتمی دست پیدا کند.
با این حال مهمان نوازی ایرانی ها همیشه شامل حال ما بود . زنانی که در مراسم ختم یکی از بستگان خود در مسجد شرکت کرده بودند به ما چای تعارف می کردند، مردی ما را به شام مهمان کرد، و بسیاری از مردم شماره های شان را به ما داده بودند تا در صورت نیاز به مترجم با آنها تماس بگیریم.
ما در آخرین روز سفر موفق شدیم کنیسه یهودیان را از نزدیک ببینیم. من و آنت با جمعیت کوچکی که در آنجا عبادت می کردند خداحافظی کردیم و بعد، از میوه فروشی مقداری لیمو شیرین خریدیم. برای خوردن پیتزا و آب هویج هم به شمال شهر رفتیم؛ و از کاخ های شاه سابق دیدن کردیم. خانواده های زیادی برای پیک نیک آنجا آمده بودند، به ما چای و بادام تعارف می کردند و از ما می خواستند که پس از بازگشت به بریتانیا به همه بگوییم ایرانی ها چطور هستند.
مقصد بعدی ما اصفهان و شهر مقدس قم بود ؛ برای رسیدن به این دو شهر از کنار تاسیسات هسته ای نطنز عبور کردیم که بیشتر شبیه یک کارخانه ماشین سازی بود.
راهنمای ما در طول سفر ساسان بود که همیشه لبخندی به لب داشت و اطلاعات و داستان های بسیار درباره حوادث تاریخی . در ابتدا هر چه اومی گفت باور می کردم ، ولی با گذشت روزها داستان های او هم طولانی تر می شد.
او از فراز و نشیب های تاریخ سه هزار ساله، صعود و سقوط امپراطوری ها و مهاجمان برای ما داستان ها می گفت. همیشه قبل از اینکه داستان جدیدی درمورد عشق، نفرت ، قدرت، خیانت ، تبعید و مرگ برای ما تعریف کند می گفت "این یک ماجرای غم انگیز و دردناک است" ، و وقتی با چهره مبهوت ما که با ناباوری به او نگاه می کردیم روبرو می شد ، می گفت "این داستان حقیقت دارد، باور کنید". هر وقت که از جلوی مغازه ها رد می شدیم، از روی سکوها و سبدهای خشکبار مشتی هم برای ما برمی داشت و در حالیکه از آنجا دور می شدیم با صدای بلند می گفت "این ها نمونه های مجانی است، فروشنده ها ناراحت نمی شوند".
در شیراز پس از دیدار از مقبره های سعدی و حافط ، ساسان بهترین فالوده محلی را برای ما پیدا کرد- فالوده یک دسر یخی با طعم گلاب است.
در ابتدا قرار بر این بود که دو شب را هم میان عشایر قشقایی چادر بزنیم. اما با توجه به خشکسالی، مهاجرت 500 کیلومتری آنها به تعویق افتاد و فقط یک خانواده از عشایر را در دشت های سرسبز یافتیم. زنان در حال پختن نان بروی آتش بودند و مردان نیز در چادر دیگری مشغول کشیدن تریاک. پس از مدتی مردان برای آماده کردن تفنگ هایشان که برای ترساندن گرگ ها از آن استفاده می کنند از چادر بیرون آمدند.
دوباره به روستا برگشتیم. کبابی آقای عباس بسیار ابتدایی و در عین حال تمیز و راحت بود. آشپزی همسرش بهترین بخش سفر بود: بادمجان با ماست و نعنا، سوپ قارچ و جو، ترشی ، کاهو و سرکه، و برای صبحانه هم چای، پنیر، گردو و میوه.
بالاتر از همه اینها مردمی بودند که در طول سفر آنها را دیدیم و به سفرمان معنا بخشیدند. گروه هایی از پسران جوان با موهای ژل زده و تی شرت های مد روز به ما لبخند می زدند و "سلام" می کردند. بعد از اینکه می فهمیدند کجایی هستیم از ما می خواستند با آنها عکس بیندازیم و من و آنت هم با لبخندی روی لب به دوربین نگاه می کردیم و عکس می انداختیم.
مردم از ما می پرسیدند که در مورد ایرانی ها چه فکر می کنیم، آیا به نظر ماایران کثیف و آلوده است، و آیا این درست است که ایران نباید به قدرت اتمی دست پیدا کند.
با این حال مهمان نوازی ایرانی ها همیشه شامل حال ما بود . زنانی که در مراسم ختم یکی از بستگان خود در مسجد شرکت کرده بودند به ما چای تعارف می کردند، مردی ما را به شام مهمان کرد، و بسیاری از مردم شماره های شان را به ما داده بودند تا در صورت نیاز به مترجم با آنها تماس بگیریم.
ما در آخرین روز سفر موفق شدیم کنیسه یهودیان را از نزدیک ببینیم. من و آنت با جمعیت کوچکی که در آنجا عبادت می کردند خداحافظی کردیم و بعد، از میوه فروشی مقداری لیمو شیرین خریدیم. برای خوردن پیتزا و آب هویج هم به شمال شهر رفتیم؛ و از کاخ های شاه سابق دیدن کردیم. خانواده های زیادی برای پیک نیک آنجا آمده بودند، به ما چای و بادام تعارف می کردند و از ما می خواستند که پس از بازگشت به بریتانیا به همه بگوییم ایرانی ها چطور هستند.
1 نظر:
خوندن يه نوشته خوب اوونم اول صبح خيلي حال مي ده,كاشكي اين پستت عكس هم داشت.
توسط
mojdeh bahar, در
۱۳۸۷ اسفند ۷, چهارشنبه ساعت ۹:۵۲:۰۰ (+۳:۳۰ گرینویچ)
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی