«دودمانمان را دریابیم»
قطاری که دل سی و سه پل را لرزاند،
*دودمانمان را دریابیم*هر از گاه میبینمش، زنی میانسال با موهای قرمز. انگلیسی را با لهجه ایتالیایی صحبت میکند.
زنی است که در کتابها از ایران زیاد خوانده، عاشق سفر است ولی با اخبار و اینترنت غریبه. این هم یک نوعش است، شاید راحتتر است که کاری با اینترنت ندارد.
ولی خب بیخبر است از اوضاع این روزهای ایران. امروز صبح با شوق به سویم آمد و گفت: «ماه سپتامبر به ایران میروم.» چنان با غرور گفت که گویی زاده آنجاست.
اسم شهرها را میگوید، تهران، شیراز، اصفهان…
از هرکدام بنایی را مثال میزند و بیصبرانه لحظه شمار دیدار است.
لبخند میزنم و به دل مغرور که از سرزمینی هستم که آنقدر ریشههایش عمیق است که کمتر کسی است در دنیاست که با تحسین از آن یاد نکند و نامی از نیکنامانش ،از بناهایش و تاریخش نداند.
هربار سعی می کنم پیشنهادهایی به او بدهم از دیدنیهای ایران تا بیشتر از سفر کوتاهش به سرزمین مادری من لذت ببرد، ولی شما که غریبه نیستید، در دل میلرزم وقتی خبرهای ایران را میشنوم.
وقتی ویدئویی میبینم در یوتیوب از ضرب و شتم بانویی توسط ماموری انتظامی، آن هم درست پایین سی وسه پل اصفهان.
تصویری میبینم که باورش سخت است اما حقیقت دارد. در جایی که روزگاران خوش و قدم زدنهای عاشقانه، نوشیدنیها، خندیدنها و دور هم نشستنها را به خود دیده…
جایی که پر بود از شوق، از مهر، از نگاه شوخطبعانه دخترکان شیرین لهجه، از بوی خوش اطلسیها.
جایی که من و دوربینم را به قصهها میبرد، به رویا و فیروزه، به اسلیمی کاشیهای هفت رنگ، بوی آجر خیس و آوازهای از دل برآمده در زیر پل خواجو، دوچرخههای شاعر و …
عصر همان روز
ایمیلی به دستم رسید که خبر از لرزش بنای سی و سه پل داشت.
بی درنگ بر رویش کلیک میکنم و عکسی میبینم از سی و سه پل و توضیحی کوتاه در اینباره که بر اثر ساخت و ساز مترو بخشهایی از این پل ریزش کرده است.
شگفتزده و اندوهگین پیگیر ماجرا میشوم،
نه فقط از اینکه زادگاهم آنجاست و خاطرههایی بس زیاد و از یاد نارفتنی دارم، بل که این بناها بسان بخشی از دودمان و اسناد هویت ما و با دیدی جهانیتر برای تمام بشریتند.
و دریغ که دودمان ما بر دستان لجوج و تهی از مهر نابخردانی افتاده که بیپروا تخریب میکنند و پیش میروند.
میخواهند قطاری در شهر به راه بیندازند که از چند قدمی بنایی بینظیر میگذرد که در هر حرکتش زخمی میشود بر پیکر آن بنا.
و تلختر آنکه در کنار همان بنا دستانی بیگانه بر پیکر مردمانمان زخم میاندازد.
لجوجانه پیش میروند و دودمان ما را بر باد میدهند.
نه بر بناهامان رحمی دارند و نه بر مردمانمان.
قومی دگر که گویی از سرزمینی بیگانه با رسالت سوزاندن ریشهها آمدهاند.
چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم؟
ولی شاید دیگر شکایت چاره کار نیست، باید دست به کار شد.
باید روزگاری دگر را با بهاران دگر ساخت تا بازهم همه با هم بخندیم و بنوشیم .
باید پس گرفت زمین و عطرش را، تک تک کاشیهای مسجدهایش را، صدای ناقوس کلیساهایش را، آتش زرتشتش را،
آبی رودها و نغمه چکاوکهایش را.
آسمان بلندش را که عرصه سیمرغهاست نه کرکسان بیگانه.
بسازیم تا آن بانوی مشتاق در سفر به ایران و در لحظهای که از فراز پل به پایین نگاه میکند در کادرش خشونت نبیند و ویرانه.
که همان ببیند که ما را به همان میشناسد.
آری…
این بار پیکار نه فقط برای پس گرفتن خاک و آسمان که از برای دودمان است.
دودمانمان را دریابیم.
هشتم اسفندماه هشتاد و نه
برچسبها: اصفهان-سی و سه پل - مترو
3 نظر:
لعنت به سبز اموی
امام :
بعد از من كسي خواهد آمد كه پرچم را به دست حضرت مهدي خواهد داد...
http://salehat.ir/index.php?option=com_content&view=article&id=60:1389-06-01-14-26-04&catid=42:agha-va-mahdi
توسط
ناشناس, در
۱۳۸۹ اسفند ۱۰, سهشنبه ساعت ۲۲:۳۲:۰۰ (+۳:۳۰ گرینویچ)
bi nahayat ziba boud
man morghe ali hematam az ashyaneh ba param
ta karkassane dahr ra ham balo ham par beshkanam
توسط
ناشناس, در
۱۳۸۹ اسفند ۱۰, سهشنبه ساعت ۲۲:۵۹:۰۰ (+۳:۳۰ گرینویچ)
سلام بر این دست توانا
نزدیک است روزی که خواسنه ای
تلاشت پابرجاست
سرت را بالا نگه دار
چشمی در انتظار است
توسط
ناشناس, در
۱۳۸۹ اسفند ۱۴, شنبه ساعت ۰:۵۴:۰۰ (+۳:۳۰ گرینویچ)
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی