Ahmad Motalaei

جمعه، مهر ۲۱، ۱۳۸۵

شعری ار هوشنگ ابتهاج

نشود فاش کسی، آنچه ميان من و توست
تا اشارات نظر، نامه رسان من و توست
گوش کن با لب خاموش سخن می گويم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
روزگاری شد و کس، مرد ره عشق نديد
حاليا چشم جهانی نگران من و توست
گرچه در خلوت راز دل ما، کس نرسيد
همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست
گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست
اين همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت
گفت و گوئی و خيالی ز جهان من و توست
نقش ما گو ننگارند به ديباچه ی عقل
هرکجا نامه ی عشق است، نشان من و توست
سايه زاتشکده ی ماست، فروغ مه و مهر
وه از اين آتش روشن که به جان من و توست

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]



<< صفحهٔ اصلی


 
Share